از اين جهان هرگز، هيچ سهمی نداشتهام.
اقرار به شفایِ اين جراحتِ مشترک
غير ممکن است،
اقرار به رازِ سَر به مُهرِ اين قصه
غير ممکن است.
من حرفی نخواهم زد
خوابی نخواهم ديد
کاری نخواهم کرد.
از آن همه حادثه
من هرگز چيزی به ياد نخواهم آورد.
شما
گريستنِ بیدليل در آستينِ خويش را
از من گرفتهايد.
باران پشتِ پنجره نيز
سعی میکند پنهان و پوشيده ببارد.
من از اول میدانستم
اقرار به دانايیِ اين دقيقه دروغ است
اقرار به احتمالِ آسايش و آدمی دروغ است
آدمی هرگز به آرامشِ آسمان نخواهد رسيد.
حالا نديدهام بگيريد،
بگذاريد برگردم جايی که سالها پيش، سالها پيش ...!
|
بازگشت به فهرست
|