شب ادامه دارد، بايد بزنم بيرون!
سه روز و چهار شبِ کامل است
که بنا به وعدهی واژهها
هيچ کاری نکردهام.
هنوز
پُشتِ همين ميزِ کهنه
دارم در غيابِ زيباترين شاعران
پیِ اورادِ عجيبِ شبِ شفا میگردم.
راهی نيست!
همسايهام خواب است
وگرنه آواز میخواندم.
سه روز و چهار شبِ کامل است
شعری دور و بَرِ بيدارخوابیِ بیپايانام
پرسه میزند.
خانوادهام خواب است
وگرنه کليدِ کهنسالِ درگاهِ گريهها
در مشتِ بستهام عرق کرده است.
نمیروم
جايی نمیروم،
خورشيد هم دست نگه داشته است،
تا من نخوابم
طلوع نخواهد کرد.
|
بازگشت به فهرست
|