سفر به گویِ قرينه
بلور، هی مَرمَرِ بلور!
من از مگویِ آمدِ نور
دانایِ اين شبنم،
شبا به نی، به لغزشِ لا، به لایِ کَف،
دريا گشوده پلک،
پروانه در صدف.
پس کی به مَنَت، من از مگويَ تَنَت؟
سفر به گویِ قرينه، به گونيا،
تو را به اسمِ حضرتِ او، دی دَمی بيا!
میزَند از نی به مَنَت: مَنامَنا،
میرود از طی به تَنَت: مَنامَنا،
مَنا به لا، به لایِ مَنا، به لایِ رسيده، به لایِ بلور،
بيایِ مرا به کافِ نون و به کيفِ نور.
تا طی به دایِ دايره، به دایِ دايره از خوابِ نی،
مرا به قولِ قونيه بازآ، بازآ به بختِ می.
می که مرا بُريده ... بیپایِ پرگار،
هی روزگار، هی روزگار، هی روزگار!
|
بازگشت به فهرست
|