زَنانا
زمين
تازه به آغازِ اسمِ خود رسيده بود
هوا
با گُل سرخ حرف میزند
غبارِ آب از خنکایِ وزيدن به خواب رفته بود،
و آدمی
داشت هشياریِ رفتن را
جايی در جادههای جهان جا میگذاشت،
جايی که اورادِ حيرت از هفت پَردهی هراس
بر غريزهی نخستينِ آفرينش نازل میشد.
زَنانا
اين سرآغازِ هزارهی اشاره به دانستن بود
که تو آمدی
زيرِ خوشههای رسيدهی انگور نشستی،
گفتی راهی نيست
بايد برای روشنايیِ اشياء
دوباره به سِحرِ عجيبِ مادهگی برگرديم!
و برگشتيم
و ديديم گلِ سرخ
اسمِ مستعارِ آب و انگور و آدمیست.
|
بازگشت به فهرست
|