سِرّ غيب و حرفِ آخرِ کيميا
به من بگو پدر!
ميراثی که از نياکانِ تو، به تو رسيد،
چه بود جز اندوه و واژهای که از تو به من؟
حالا من با اين ثروتِ عظيم
به کدام جانبِ جهان بگريزم
که آوازهخوانِ اندوهم نبينند
شبانِ رمهی کلماتم نشناسند
شاعرِ خستگانِ زمينم نخوانند.
آخر چه پَرده بود اين راهِ بینهايت،
که آن مقامشناسِ نخست
مقامشناسٍ نخست ...!
|
بازگشت به فهرست
|