راه
به آخرين ترانههای قونيه رسيدهام
پيالهات را بردار وُ
دنبالِ من بيا!
امشب تا سپيدهدم
از هوای سفر سخن خواهم گفت،
امشب بر تو مهمانِ هر دختری
که مرا ببوسِ آخرينبارِ سرنوشت،
امشب تا اسمِ کاملِ مرتضا
آتش در کوهستانها ...!
ها ... که شعله در چمن میزند از چراغِ لاله و نی،
هی دیِ دريا گُسَل!
آهو، چشمه، آينه، عبارت، عسل.
مَرمرِ ولرمِ بُخارا
بویِ اویِ مویِ جوليانِ من،
يعنی قبا، قصيده، غَش،
کَش کاف و نونِ غزل به ترمهی قند،
که میوزد از دو ليموی او،
وَ هو ... وَ هویِ سمرقند.
هی دور مانده از شبِ وطن،
تَناتَنِ ترانه به خوابِ تن!
من
به آخرين مزاميرِ مولوی رسيدهام.
|
بازگشت به فهرست
|