طُرفهی سهگانهی ماهور
شبِ اول:
عروسکش را هم با خودش بُرده بود،
دخترِ کمسن و سالِ حجلهی مجبور.
شب دوم:
بيوهی بازمانده از هجرتِ هفتم
درگاهِ خانه را محکم
کلون میکند،
وقتِ غروب
رَدِ پایِ مردی بر برف ديده بود.
شب سوم:
سه ماه و دو روز است
نوهی کوچکش را نديده است مادربزرگ،
دوباره به حضرتِ حافظ نگاه میکند،
راهِ خراسان خيلی دور است.
|
بازگشت به فهرست
|