عضوِ کوچکِ گروهِ سيب
هفت جوجه
در يکی آشيانهی مشترک،
چهارتاشان چلچله
دوتاشان بلبل
يکيشان کلاغ.
بَم، باران، ستاره،
هفتمِ دی ماهِ يکی از همين سالهای زلزله.
من و فريبرز و سه دوستِ ديگر
زير چادر نشستهايم.
نگاه میکنم
چيزی گوشهی گليمِ کهنه میدرخشد.
جامهها، پردهها و پيراهنهای بسيار دوخته است،
اما خود هنوز برهنه، برهنهی کامل است:
سوزنِ بازمانده از کارِ شبانهی زن.
میروم ببينم جوجهها خوابيدهاند يا نه؟
|
بازگشت به فهرست
|