شبِ شمال و خوابِ جنوب
امروز
اولِ ماهِ مِه
يازدهمِ اردیبهشتِ ماست.
کارفرمایِ بزرگِ ما
دارد برای ما سخن میگويد،
ما در صحنِ کهنسالِ کارخانه
سعی میکنيم سخنانِ پُرشورِ او را
به خاطر بسپاريم.
کارفرمایِ بزرگِ ما میگويد:
عدالت زيباترين تکيهکلامِ من است،
ما از منطقهی مينگذاری شدهی مالکيت عبور خواهيم کرد،
اين سِرشتِ واپسين سرنوشتِ تاريخ است.
(هورا، هورا، هورا ...!)
ما، يعنی شما
با شما هستم زحمتکشانِ صبور، نارواديدگانِ نجيب!
کمتر بخوابيد، بيشتر کار کنيد
کمتر بخوريد، بيشتر کار کنيد
کمتر بنوشيد، بيشتر کار کنيد
کمتر بميريد، بيشتر کار کنيد!
روز با شب برابر است
تاول با ترانه
نان با سنگ
و من با شما ...
(کفزدنهای مکرر: شورانگيز، باشکوه، خارقالعاده.)
کارفرمایِ ما راست میگويد،
ما شبيه يکديگريم
ما با هم برادريم
مثل ترانه با تاول
مثل نان با سنگ
مثل ظلمت با فانوس.
ما هر دو زيرِ يک آسمان زاده میشويم
ما هر دو روی پاهايمان راه میرويم
ما هر دو نفس میکشيم
و هر دو به يکی زبانِ ساده سخن میگوييم.
ما سنگ میکشيم، او میخوابد
ما کار میکنيم، او میخوابد
ما ...
اين روزها
همه دروغ میگويند،
از جمله همين داستانِ بیموردِ عجيب،
که در ميدانِ مرکزی شهر برلين رخ داده است،
نَه در کيلومتر بيست و هفت کرج!
|
بازگشت به فهرست
|