ورق: هفت خاجِ خواب
خستهام از اين همه خاموش
از اين همه خواب
خواب و خرابِ نه مَنْ ماندههای من است!
چه جا که غريب و
نه بُرده خاج،
علاج آينه از رُخ است
که به پایِ خشت،
هی تو، هوای تو ... بلای بهشت!
بشکن طريق رویِ رَوا را.
خستهی کدام رفته از پسِ منی
خستهی کدام پيشآمده از ماندههای راه!؟
بيرون اين باديه راهی نيست
روزا،
به پرگارِ گريه
تعبيرِ عصرِ گرفتِ استِ من است اين!
مَلَکِ ملالِ من
چه خوش که منزلِ اين دايره باز
با رازِ سربستهی بیحرف هر آواز
شاهِ عزيز شوريدهسَرانِ من است اين.
هزارهی هوو ...!
زندانِ هزارهی او بايَدَم به رفت
بايد به رفتِ آسوده بميرم به اين غروب.
به راه و به راه و به راه
سَحَر گلویِ پرندهام به طوقِ مس و مسيح
|
بازگشت به فهرست
|