بگذار از نازکای اين دَمِ آخر،
چنان بخوانم
که ملايک
از سرسرای فلک،
حلقه به گوشِ نور
دف از دريا گرفته و
گريه از دو ديدهی من!
اکنون
رازدارِ من تويی
که کلام معجزه
در سينهريزِ صدای توست.
اکنون
بخوانم ای خوانا!
چه گيسو سپيد
از شب اين جهان
به سحرگاه بوسه خواهم مُرد!