از اَبد
دردا
از اين خيل خوابآلود
من
بینشانتر و
بیپيدا،
از ميان کسان خويش
خواهم گريخت.
در اين دقيقهی بينا
تنها منم
که بر کلالهی ماه
آيندگانم به اشاره میگذرند.
سرانجام
روزی باز میآيم و
دفترها بر اين دريا خواهم نوشت.
بیمرگتر از اين دلِ خاموش
هم ديدهای مراست
که عشق را مگر معجزتی!
|
بازگشت به فهرست
|