رمه
نديدهام هنوز را
کشف خواب ترا و ستارهی نيمسوز را
همهی روز را ...
که اينجا انتشار شب از حضور دلمردگیست.
ای به تاج و کاکلیِ اَبرينه
اين رايت آخر است،
در امتداد هيچ بشارتی
بو بر کف ستاره نخواهد ماند.
حنظل بر آتش است.
آه ميزبان يکسرهی آبها ...!
ديگر مجال اين رجعت نيست،
جان تو
جان اين رَمهی غريب!
|
بازگشت به فهرست
|