در اين شب بیماه
دردم از کدام دشنهی ناديده
پا به زايمان دارد؟
يال بر آسمان گره میزنم
سرانگشت بر گونههای آب.
من شيئی مرده را
به تکلم آوردهام.
بر لوح محفوظ نوشتهاند
نه آمدن با خويش و
نه رفتنِ تو با خود است،
ميان اين دو نام و
دو نقطه،
و دايرهایست
به همان هر هفت فلک
که جز رنج
هيچ آوائيش به چرخش نيست.
چنين است که به عشق برآييم
و به رنج!