آنجا
که قصيده
پروازیست،
دل در نازکای غزلی
شِکوه میکند،
که ملالی اگر بماندهست،
خراب از دريغ نفسست
که هایهایِ هرگزش
به گيسوان آبی خواب
طره میتَنَد.
باری
با کولهبار هميشهی خورشيد
نشسته
به درد ميراثوار کسی
که از سلطهی نگاهش
سر بر سينهی ستارگان
جاودانه میچرخد