زمزمه برای خودم
قصهی دريا، پَری، پروانهها
سوسوی فانوس و خوابِ خانهها
کودکیهای پُر از رويای نور
يک دل اينجا، صد دل از دنيایِ دور
هر چه دور از خود، بگو نزديکتر
رفته بوديم غرق بوسه: سر به سر
چلچله از صبحِ شبنم مست بود
حکمِ عيشِ زندگی در دست بود
مشقِ عيد و عطر باران از گُلاب
خوابها بيدار و بيداری به خواب
برق میزد روی کوه: سبزينگی
زندگی لبريز بود از زندگی
دست صد رنگينکمان بر بام بود
گونه گونه ... بوسهها در دام بود
با همه بود و نبودِ سرنوشت
زندگی رسمِ رهايی مینوشت
|
بازگشت به فهرست
|