هفت اورنگ
جانان اگر جان از بدن، خواهد که ارزانی کنم
هستی به اورنگ غزل
مکتوب چون مانی کنم.
من میزده از نِیسِتان، تا معنی هر دو جهان
بستانم و يکسر همه
از عشقِ تو ... فانی کنم.
مانی منم، فانی منم، معنایِ ايمانی منم
با اين همه بیدفتری
دانی که ديوانی کنم.
صد واژه دارم پشتِ سَر، صد نانوشته پيشِ رو
میآيَدَم رَخشان ز نو
تا من غزلخوانی کنم.
گر يک شبم روشن کنی، تنها دمی اين ديده را
فانوس را از نور تو
خورشيدِ کيهانی کنم.
عريان اگر بگشایاَم، بند قبا از رازِ گُل
من کار و کُفرِ عيش را
تا صبح ... پنهانی کنم
من شُرب و می، میخانهام، با خاطرت همخانهام
با عمرِ بیپايان خود
بينی که مهمانی کنم.
هی نینوایِ نازنين، دانی چه دادم اين جبين
لب دوختم از سوختن
تا با تو هَمخوانی کنم
|
بازگشت به فهرست
|