ترانهی دهم - ز
قبلا گفته باشم
منظورم از جهان
همين خُرد و ريزهای ارزانِ زندگیست.
و من
جهان را به روشنی، به رويا، به راه میخواهم
آدمی را به عيش، علاقه، آسودهگی.
چه میشود اگر زندگی
زندگی باشد
ما آسان باشيم
آسمان، وسيع
آوازها، عجيب.
اصلا نگرانِ نگفتن نباشيم
برويم پُشتِ سرمان را
تا هفت پُشتِ هر چه بیخيال ... نگاه نکنيم
خيال کنيم رفتهايم، خُل شدهايم
داريم خيره به خوابِ خودمان
خوابِ خودمان را میبينيم.
من بارها
شورِ گلویِ قناری را
سيرتر از تَرَشُحِ بوسه نوشيدهام.
میدانم ظهرِ تابستان است
اما به ياد میآورم روزگاری در اين حدود
دختری بود به اسمِ عجيب ...
- شما "دير آمدی ریرایِ" مرا خواندهايد؟
و ياد میآورم
نيما رفته بود يوش
رفته بود بَلَده
رفته بود کَنْدَلوس
اما فروغ نزديک است
تمامِ راه تا قهوهخانهی چای و گليم و گفتوگو
بادهای شمالی با ما بودند
بنفشه با ما بود
بوسه با ما بود
بَنان با ما بود
و ماه ... که لُختِ مادرزاد است هنوز
و اين تو گفتنِ تو
چقدر آشناتر از اسامیِ بعضی روزهای روشن است.
من به همين دليل
از شدتِ شاعری ... گاه شبيهِ شما میشوم
اعتماد به آوازهایِ آسمان
آخرين فرصتِ مسافرانِ مهتاب است.
تا شما از خوردهبُردههای حضرات حرف میزنيد
من هم میروم کلماتم را بياورم
میآورم
میريزمشان وسطِ سايههای نور
بعد بارانها را جدا میکنيم
بوسهها، بنفشهها را جدا میکنيم
جهان و آدمی، جهانِ آدمی را جدا میکنيم
راز، روشنی، رويا، راه
زندگی، علاقه، عيش، آسودهگی ...
دنيا دارد آبیِ مايل به خوابِ خدا میشود.
نگفتم منظورم از جهان
همين خُرد و ريزهای ارزانِ زندگی است!
پَتو از رويت نَرَوَد
بادِ شمال سرد است هنوز!
|
بازگشت به فهرست
|