نامهی پنجم
ریرا
به خاطر داری آن روز غروب
تو گفتی بوی ميخک و ستاره میآيد،
اما صدايی شبيه صدای بامداد آمد:
شما شيونِ اسپند را
بر آتش نديدهايد!
بعد يک فوج ستارهی سپيد را ديديم
با آسمانی که باکره بود
و ترانهای که لبِ پنجره
به گلویِ گلدان ... نُک میزد!
من هنوز نمیدانم چرا
غروبِ هر پنجشنبه گريهام میگيرد!
برايم بنويس
شاعرانِ بزرگ ... به ماه کامل چه میگويند!
|
بازگشت به فهرست
|