۱۰
من خوابگزارِ ستاره و
آوازخوانِ آدمیام
تا هر کجا که بشايد
من اين گونه خواهم سرود
به تا هر کجا که واژه
در ذهن من، زندگیست!
جهان، واژهی دُرُشتیست
سنگين است، صبوری میخواهد،
اما همين جهان
به خاطرِ من باز
رو به روشنايی ... آغوش خواهد گشود
ما به اقليمی آسوده خواهيم رفت
و روياهای خويش را از خوابِ ناممکنِ گريه باز خواهيم گرفت.
ما جاری خواهيم شد
از شبِ شکسته خواهيم گذشت
و بعد ... آن سوی رود
بامداد است
شادمانی هم
و برکتِ روياها،
و چيزهای ديگری که فکرش را هم نکرده بودهايم
تنها زنی را خواهيد ديد
با اسبهای برازندهی سپيدش در باد
که به آينهزارِ دريا باز میگردد!
بانوی بامدادیِ من
ثروتِ سَحَری
سکوت
و ... کمی آن سوتر از آن درخت
که بادِ بیندا ... وزيدن گرفته است.
اين کلمات، کلماتاند
کلمه، فهمِ عجيبِ حروف،
با اين همه کی آمده را
راه را و روشنايی راه را ...!
|
بازگشت به فهرست
|